میدانستم این سفر دریایی، جهان مرا که تا آن شب دریا ندیده بودم و بر دریا نگذرانده بودم دو نیم خواهد کرد. میدانستم حالا و در این ساعت دارم از خط تقسیم عبور میکنم. چیزی در من و زندگیام تغییر میکرد و آماده بودم آن را بپذیرم و دوستش داشته باشم.
بيستويكم شهريور روز سينما است. در گذشتههاي نهچندان دور، مردم جنوب، هُرم اصيل آفتاب و شرجي شبانه را با اين جادوي خيال تاب ميآوردند. آبادان بعد از تهران، بيشترين سالن سينما را داشته. فيلمهاي كمپانيهاي مشهور فيلمسازيهم، همزمان با ديگر شهرهاي جهان، در آبادان اكران ميشده. استقبال از اين سرگرمي رو به كمال انگار يكي از ابزار مقابله با گرما بوده.
آنوقتها بچهها خواهر و برادر زیاد داشتند. مثلا خود ما؛ شش تا بودیم، چهار برادر و دو خواهر. با پدر و مادرمان میشدیم هشت تا و این تعداد خیلی مهم بود. البته دو برادر کوچک دیگر هم داشتم که هنوز چهار سالشان نشده بود و به حساب نمیآمدند.