به ما گفت: «بچهها، اینجا خانهی شماست. اینجا مریخ است، سیارهای که قرار است بقیهی عمرتان را در آن بگذرانید. شما اولین ساکنان مریخ هستید. پنجسال روی زمین زندگی کردهاید و پنجسال هم در فضا بودهاید. دهسال آینده را تا زمانی که بالغ شوید در این قلعه میگذرانید و البته در سالهای پایانی این دهسال به شما اجازه داده میشود که مدت زمان بیشتری را بیرون از قلعه بگذرانید.
کارلو کلمات را تشخیص نمیدهد، چون آنها را نمیبیند. اگر در صفحهای کلمهي «دَر» بهکار رفته باشد، کارلو کلمهي «در» را نمیبیند، او یک دَر میبیند.
شاید خودش باعث میشود آدمها از او دوری کنند. بیآنکه بخواهد کاری میکند که مردها میروند و دیگر پشتسرشان را هم نگاه نمیکنند، میاندازدشان توی ماشینِ بدخلقیاش و ولشان میکند به سمت معدنها، آشغالها، لاشههای کوچک و بینامونشانِ آب.
من تنها کسی نبودم که سعی داشت ایلین کلمن را بهیاد بیاورد. دیگرانی هم که با ما به دبیرستان رفته بودند و حالا با خانوادهشان در شهر ما زندگی میکردند، گیج و بلاتکلیف بودند که آن دختر چهکسی بود.