۱۳۵۵، کرمانشاه. نویسنده و دندان‌پزشک. از اسماعیلیون دو مجموعه‌داستان با نام‌های «آویشن قشنگ نیست» و «قناری باز» و رمان‌های «دکتر داتیس» و «گاماسیاب ماهی ندارد» منتشر شده است.

اسفند ۱۳۹۵ و فروردین ۱۳۹۶

یکدفعه پرتاب می‌شوم به خانه‌ی مادربزرگم دو دهه سه دهه‌ی پیش در خیابان حاجباشی اراک، نزدیک به کوچه‌ی بارو، بین خیابان دکتر حسابی و خیابان حصار که به قول اراکی‌ها تمومایی ندارد. خیابان باریک و دوطرفه‌‌ای‌ است که خانه‌های کاه‌گلی یا خشتی کم ندارد. سر خیابان حمامی قدیمی ‌است که خراب شده و ورثه را می‌شناسیم.

دی ۱۳۹۵

پدر، مادر، همسر و دخترم زودتر از من ویلا را تحویل گرفته بودند. من سرکار بودم و قرار بود بعدازظهر به آن‌ها بپیوندم. ازشان شنیدم که تمیزی ویلا قابل وصف نیست. شب قبلش صاحب‌ویلا ایمیل زده بود که مجبور شده‌اند یک درخت تمشک را جلوی ویلا قطع کنند و خواهش کرده بود دانه‌های تمشک را لگد نکنیم و با کفش یا دمپایی داخل خانه نبریم.

آذر ۱۳۹۴

به لیسا اشاره‌ی دیگری کرد که دندان روی جگر بگذارد. صدای غلت خوردن بچه‌ها از اتاق‌شان آمد. مجبور شد کمی داد بکشد؛ تاخیر در رسیدن صدا را گمان می‌کرد این‌طوری جبران می‌کند. «وحید می‌گم همه خوبن؟ تو که می‌دونی این‌جا الان نصف شبه.» «می‌دونم پیام جان. باید ساعت دو و نیم باشه.»

شهریور ۱۳۹۳

ما هفت دانشجوی سرتق زبان‌نفهم بی پول بودیم و آن‌ها آدم‌هایی که سرشان توی حساب بود. راننده گفت دنده را چاق نمی‌کند و یا بدون ما حرکت می‌کند. «هرکاری دلت می‌خواد بکن.» این را گفتیم و مثل آینه‌ی دق ایستادیم جلوی درِ شاگرد.