۱۳۴۸، شیراز. دانش‌آموخته‌ی ادبیات انگلیسی. از سال ۱۳۷۷ داستان می‌نویسد و تابه‌حال مطالب مختلفی از او در حوزه‌ی نقد ادبی و داستان در نشریات مختلفی چاپ شده است.

مرداد ۱۳۹۶

«تاريكخانه» آنجا است كه با اين پيچيدگی‌ها و تضادهای شخصيتيمان شوخی كنيم، آنجا كه می‌شود به خودمان بخنديم. در اين بخش قرار است هر شماره، يك نويسنده نقابش را بردارد و تصوير كمتر ديده‌شده‌ای از شخصيتش را برايمان رو كند و رويش را تو روی مخاطبان باز كند.

دی ۱۳۹۵

من و بامداد و پیمان تصمیم گرفتیم یلدا بگیریم. پیمان پنج سال از من بزرگ‌تر است، عقلش به هندوانه می‌رسید و رفت خريد. کتاب حافظ و آینه هم داشتیم. روپوشم را درآوردم. سفره‌ی صورتی چهارخانه‌ای که دورش گیپور سفید بود انداختم وسط خانه. اجازه نداشتم سرخود به طبقه‌ی دوم که مهمان‌خانه بود بروم وگرنه صدالبته آن‌جا قشنگ‌تر بود.

اردیبهشت ۱۳۹۵

به ملیحه نگفتم که مادر منیره سه‌شنبه که ژیانم روشن نمی‌شد آمده جلوی در مدرسه گیرم انداخته و بنا کرده به گریه و لابه. همین کوچه دردار می‌نشستند که خیلی هم به مدرسه نزدیک بود اما مي‌گفت چند روز در هفته دیر به خانه می‌آید. منیره تنها فرزند این زن بود. پدرش نظامی بوده و می‌گفتند سربه‌نیست شده. بعضی‌ها می‌گفتند بی‌خبر رفته خارج.

خوار گیاه خامی

آبان ۱۳۹۳

روزها سبزیجات و علوفه‌اش را می‌خورد و شب‌ها بابونه و آویشن دم می‌کرد و می‌نوشید و می‌خوابید. سعی می‌کرد به من حالی کند که سموم ازبدنش دفع شده‌اند و خوشحال است و آرامش هفت بندش را فرا گرفته است. من درعوض می خواستم به او ثابت کنم که هنوز هم از کوره در می‌رود و کنترل اعصابش را ندارد.

گرانات

بهمن ۱۳۹۲

قبلا ندیده بودمش. خیلی پیش می‌آمد که مهمان‌ها را نمی‌شناختم. شبیه مهمان‌هایی نبود که از ده می‌آمدند که بروند خرید عروسی، دکتر یا اداره‌ی وام کشاورزی.