۱۳۳۹، تهران. نویسنده و مترجم. ترجمه‌ی رمان‌های «کوری» (ژوزه ساراماگو)، «خزان خودکامه» (گابریل گارسیا مارکز» و مجموعه‌داستان‌های «عطر پنهان در باد: داستان‌های زنان درباره زنان»، «انجیل سفید» ‌(توبیاس وولف»، «بهترین بچه عالم»، «داستان‌ریزه»، «برادر مرده‌ام به آمریکا می‌آید»، «مردان بدون زنان» (ارنست همینگوی)، «خوش‌خنده» (هاینریش بل»، نمایشنامه‌ی «گل‌های میخک»، مجموعه‌ی داستان‌های «هروقت کارم داشتی تلفن کن» و «کلیسای جامع (دو روایت)» (آثار ریموند کارور) برخی از آثار اوست.‬

اردیبهشت ۱۳۹۷

آپارتمان یک‌خوابه‌ی مادربزرگم معبد بیوِگی بود. روی زنگ در خانه هنوز اسم پدربزرگم بود و تقویم رنگ‌ورورفته‌ی دستی روی پنج مه ۱۹۵۷ ـ روز مرگ پدربزرگ ـ متوقف مانده بود. پیش از آن، تاریخ را روی ده نوامبر گذاشته بودند: روز مرگ آتاتورک. پرده‌ها را انداخته بودند تا اشعه‌ی تند آفتاب رنگ فرش‌های نخ‌نما را نبرد و سد راه همسایه‌های فضول باشد.

دی ۱۳۹۶

من مجبور نبودم به هیچ کلاسی بروم چون پدرم نابغه‌ی خانواده بود. میخائیل لانزمان صدایش می‌کردند. کلی کاغذ روی هم تلنبار می‌کرد که با فرمول‌های مختلف سیاه کرده بود؛ موقع غذا خوردن و حرف زدن اغلب با حالتی گیج‌وگول ماتش می‌برد و هر کاری را به‌آرامی و با پیگیری انجام می‌داد.

مهر ۱۳۹۶

اولین باری که به گرین‌وود پا گذاشتم، هراس‌انگیزترین و هیجان‌انگیزترین رویداد پنج سال اول زندگی‌ام بود. دروازه‌ی ورودی حدود بیست برابر بلندتر از درهای معمولی بود، همه‌چیز در داخل به همان مقیاس بود، از جمله معلم‌ها. همه‌چیز در عین هیجان ترسناک بود. به‌نظرم زیباترین مدرسه‌ی ابتدایی‌ای بود که تا آن موقع دیده بودم.

ریموند دیگر بین ما نیست، کارور مرده

تیر ۱۳۹۴

اگر بچه روز پنج‌شنبه به دنیا بیاید، تاریخ تولدش سالگرد ازدواج‌شان می‌شود. از مغازه که بیرون می‌رفت فکر کرد چه شود! یک تیر و دو نشان. ولی هنوز واقعا خوشحال نشده بود. شاید برای بار اول عادی باشد. فکر کرد ولی تا چشمش به بچه بیفتد و بغلش کند و اسمش را صدا بزند، همه چیز عوض می‌شود.

توهم بزرگ

دی ۱۳۹۲

چه برنامه‌اي براي زندگی‌ام داشتم؟ مساله‌ي اصلي همین بود. آیا باید بازیگر می‌شدم؟ قولی که به مادر محتضرم داده بودم چه می‌شد؟ معلوم است كه هیچ پاسخی براي اين سوال‌ها نداشتم.