۱۳۵۸، تهران. نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس. دانش‌آموخته‌ی ادبیات نمایشی از دانشکده‌ی هنر و معماری. او به همراه سروش صحت نویسنده‌ی سریال‌های «چارخونه»، «بزنگاه»، «ساختمان پزشکان»، «چک برگشتی»و فیلم «پوپک و مش‌ ماشاا...» بوده‌است.

اسفند ۱۳۹۳ و فروردین ۱۳۹۴

یک خصوصیت یا لباس از کاراکتر مورد نظر را شبیه‌سازی می‌کردم و دیگر خود او می‌شدم. زیر پیراهنم و روی بازوهایم سیب‌زمینی می‌گذاشتم و جلوی آینه بازو می‌گرفتم تا قارچ سینا شوم. یک قابلمه روی پشتم مرا تبدیل به شلمان، لاک‌پشت کارتون بامزی می‌کرد. وقتی مانتوی گشاد مادرم را می‌پوشیدم و یک کاسه دست می‌گرفتم، اجینِ اوشین می‌شدم که داشت برنج می‌خورد.

من ساواکی‌ام

آبان ۱۳۹۲

قسمت پنجم

صاحب کفش، همان کسی بود که چند لحظه پیش داشت سیخ در دهان احسان می‌کرد. زانو زد. دست در جیبم کرد و پول و کارت بانکم را برداشت. شماره‌ی عبور را پرسید. گفتم: «۱۳۷۲».

فردا می‌ريم تو عمق

شهریور ۱۳۹۲

یادم نمی‌آید پدرم در آن سه‌دقیقه چه گفت ولی تاثیرش چنان در ذهن من نقش بسته که تا همین امروز شنیدن یا دیدن واژه‌ی شنا برایم مترادف با آخرین دست‌وپازدن‌های بچه‌ای پنج، شش‌ساله در آب‌های دریای خزر است.

قرمز رو فشار بدی ضبط می‌شه

تیر ۱۳۹۲

مادرم هنگام زاییدن من سرِ زا رفته بود. من یادگار و دنباله‌ی او بودم و همیشه رفتارها و حرکاتم را با او مقایسه می‌کردند. «اون هم دورازحالا هروقت می‌خندید همین‌جای لپش چال می‌افتاد، آدم دلش ریش می‌شه وقتی این می‌خنده.»

تو پيش نرفتی، تو فرو رفتی!

خرداد ۱۳۹۲

گفت‌و‌گو درباره‌ی داستان «آن شهر ديگر»

برای خودمان جذاب شد که ببینیم باتوجه به وجه نمادین داستان، تا کجا می‌شود از ورود به این وجه اجتناب کرد؟ درباره‌ی این داستان حرف زد، بدون این‌که سراغ معنا و چیستی و کجاییِ شهر دیگر رفت؟