به ارنست همینگوی فکر میکردم در چادری پای کلیمانجارو، و به جین گودال که روی کوهی نشسته و شامپانزهها را نظاره میکند اما بیشتر از همه، موقع خیالپردازی دربارهی آن قاره به اوا گاردنر فکر میکردم. روی پردهی سینما، اوا به آفریقایی میرفت که من دوست داشتم بروم؛ آفریقایی که در آن هرگز عرق نمیکنی، فرِ موهایت تا ابد بینقص باقی میماند و رژلبت تازه.
هفتادونهمين مسابقهی داستاننویسی یکخطی
بیشتر ماها یکجور رابطهی عشق/نفرت با خطوط هوایی و هواپیماها داشتهایم. وقتی بهموقع میرسند دوستشان داریم و بقیهی اوقات ازشان متنفریم ولی این واقعیت که ما خوشحال و بیخیال میلیون میلیون بار باهاشان سفر میکنیم نشان میدهد که هنوز روحیهی ماجراجویانهمان را از دست ندادهایم.
«داستانهای دیدنی» بخش ثابتی است در مجله داستان برای نمایش قصههای تصویری کامبیز درمبخش؛ قصههایی کوتاه و ساده که روایتشان، تنها چند فریم طول میکشد و با این حال هر کدام چیزی کم از یک داستانک ندارد؛ شروع میشود، اوج میگیرد و غافلگیر میکند. نام صفحه، انتخاب خود درمبخش است.
هرکسی از چیزی میترسد. از این جمله بدیهیتر هم میشود؟! ولی ترسها تومنی دوهزار فرق معاملهشان است. مثلا مرگ یک بار است. مثل چَک خوردنِ نابهنگام از کسی است که یک کشیده به صورت شما بدهکار است. فرض کنید طرف گفته باشد هر وقت دلش خواست، ناغافل و بیهوا، طلبش را صاف خواهد کرد.
همهچیز از همینجا شروع شد. آن اوایل که توی مدرسه، سر کلاسهای درس مدام شیطنت میکردم و با بغلدستی و پشت سری و جلویی حرف میزدم، معلمها پدرم را میخواستند و میگفتند این پسر خودش درسش خوب است و سریع مطلب را میگیرد اما شلوغ میکند و نمیگذارد بقیهی بچهها درس را بفهمند. میگفتند نصیحتش کنید. پدرم هم دعوایم میکرد، تشر میزد، توصیه میکرد، شعر میخواند، جریمه میکرد… مگر پسرش سربهراه شود.
هفتادوهشتمين مسابقهی داستاننویسی یکخطی
من واقعا مشکلی با تاریخ ندارم ولی اینکه هشتصدوچهل پله را بالا بروی كه دراز بكشیو سنگی را ببوسی که بوسهات را جواب نمیدهد، چیزی نیست که توی فهرست آرزوهایم بگذارم.
از ثبت احوال که بیرون میآمدم حس بدی داشتم. از دست خودم ناراحت بودم. چند روز قسم میخوردم این خصلتم را اصلاح کنم. حالا باید دو ماهی منتظر شناسنامه میماندم تا از زنجان صادر شود و بیاید؛ از استان محل تولدم. عین دو ماه را به قسم خوردن گذراندم تا اینکه رفتم و شناسنامه را گرفتم. یک ماه بعد از تحویل شناسنامه دوباره لازمش داشتم اما گمش کرده بودم.
«داستانهای دیدنی» بخش ثابتی است در مجله داستان برای نمایش قصههای تصویری کامبیز درمبخش؛ قصههایی کوتاه و ساده که روایتشان، تنها چند فریم طول میکشد و با این حال هر کدام چیزی کم از یک داستانک ندارد؛ شروع میشود، اوج میگیرد و غافلگیر میکند. نام صفحه، انتخاب خود درمبخش است.