خداوند به حرمت آن امام گشايشي فرمايد

شهریور ۱۳۹۴

در ساعت هشت از شب گذشته برخاستم، تجديد وضو کرده به حرم مطهر مشرف شدم. باز جمعيت بود. آن شب را از اول شب تا صبح جمعيت در حرم مبارک مي‌آمد. خلاصه من مشغول نماز حضرت فاطمه (ع) شدم. در ايوانچه‌ي بالاي سر حضرت طلب مغفرت و استغاثه مي‌کردم که خداوند به حرمت آن امام فرجي و گشايشي فرمايند.

دور ضريح مبارك بي‌شمع است

تیر ۱۳۹۴

بخشی از سفرنامه‌ی یکی از رجال عصر ناصری به عتبات عالیات

چون به نجف اشرف علی ساکنها آلاف‌التحف برسیدیم، فی‌الحقیقه بهشت برین را به چشم یقین مشاهده کردیم. ظاهرا باغ ندارد ولی صفا و روحی دارد که هیچ باغ و هیچ نزهتگاه آن‌چنان روح و صفا را ندارد. منزلی گرفته فردا به آستان مَلَک‌پاسبان جناب امیرمؤمنان و مولای متقیان شرفیاب شدیم.

ديشب كمي عرق كرده‌است

خرداد ۱۳۹۴

برش‌هایی از یادداشت‌های روزانه‌ی ناصرالدین‌شاه درباره‌ی ملیجک

عزيزالسلطان متصل ميز را تکان مي‌داد. ما جَر آمده بوديم، اوقات ما تلخ شده بود. در اين اوقات‌تلخي، عزيزالسلطان درِ اطاق خودش را که متصل به اتاق ماست قفل کرده بود و آغاعبدالله را در آن‌جا حبس کرده. اين بي‌عقل هم پنجره را باز کرده بود از پنج‌ذرع راه خودش را انداخته، پاي او دررفته.

تیر ۱۳۹۳

هنرنمایی شاطران در عصر صفوی

وقتی شاطر به حرکت درمی‌آمد شانزده تا بیست تن از شاطرهای بزرگان، پیشاپیش یا در دو طرف او به نوبت می‌دویدند و مردم در تمام مدت به صورت و بازوان و پایش گلاب می‌افشاندند تا خنک شود و طراوت و شادابی‌اش را بازیابد.

عروس سمرقند

شهریور ۱۳۹۲

توصيف مراسم عروسی نوه‌ی تيمور در سفرنامه‌ی کلاويخو

اعلام کرده بودند که در عین آن‌که اعلی‌حضرت می‌خواهد همه‌ی طبقات عامه از این جشن و سور و سرور خوشحال شوند و لذت برند، هم‌چنان می‌خواهد که گناهکاران و بدکاران و آنان‌که نسبت به او تقصیری روا داشته‌اند، گوش‌مالی دهد.

حسرت بخورند کتابخوانان

اردیبهشت ۱۳۹۲

داستان ‌خریدن و خارج کردن کتاب از ایران توسط ادوارد براون

پس از بسته‌بندی و فرستادن آن‌ها به قلهک، به مسکن تابستانی سفارت انگلیس رفتم و بسیار خوش‌وقت و آسوده‌خاطر شدم وقتی دیدم آن‌ها را مهروموم کرده‌اند و جزو محموله‌ی سفارت گذاشته‌اند.

بلاتشبيه گويا نوجواني

آبان ۱۳۸۹

روايتي از سفرنامه منظوم حجِ زوجه ميرزا خليلِ رقم‌نويس، زني از عهد صفوي

طوري كاروان را از همه آنچه داشته خالي مي‌كنند كه ديگر همه كاروان با هم يكي مي‌شوند چه آنكه در شهر خودش ارباب بوده چه آنكه درويش بوده، همه بي‌چيز مي‌شوند و مجبور مي‌شوند با پای پياده راه بيفتند به سمت مكه.