مسافر

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

آخرین زنگِ واپسین ساعاتِ شب در ساعتِ قدیمی چوب گردو به صدا درمی‌آید. مسافر برمي‌خيزد، در اتاق قدم مي‌زند، تابلويي را راست مي‌كند، كتابي را درست سر جایش قرار مي‌دهد، گُل‌ها را مي‌بويد. مقابل نقشه‌ی شبه‌جزيره توقف مي‌كند.

ناخوانده

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

عكس‌هایی از موشك‌باران تهران در نوروز ۶۷

موشك‌ها تا آخر فروردين به فرود ناغافل‌شان در گوشه‌وكنار تهران ادامه دادند و نوروز ۱۳۶۷، به اين ترتيب براي پايتخت و ساكنانش رنگ‌وبوي ديگري پيدا كرد.

بَلد

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

خاطرات يک راهنمای تور

اتوبوس و هتل بسیار خوبی برایشان گرفتم که صدوهشتادهزار تومان در مقابلش چیزی نبود. غیر از خرید ‌پروپیمان، خوب از سایت‌های تفریحی و گردش‌گری استفاده کردند. اما وقتی تور تمام شد، فقط خرج موبایلم درآمده بود. تمام آن‌چه قرار بود دست‌مزد خودم باشد، هزینه‌ی تور شد.

قلم در عقرب

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

طالع‌بينی نويسندگی در سال 93

قانون‌شکني شرط اول اين برج است. بي‌خيال آشنابازي‌ و ديدوبازديدهاي خاله‌خشتکي عيد شويد، به مرز قصه‌هاي کهنه‌ي متافيزيک‌زده بتازيد و آشنايي‌زدايي کنيد. داستان فرم بنويسيد، ساختارشکن باشيد.

سفرفروش

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

خاطرات يک مدير فروش سايت رزرو هتل

با میزان وسواسی که داشت درمورد هیچ‌چیز نمی‌شد قول قطعی بدهی. باید برای هر اتفاقی ‌پنج‌درصد احتمال در نظر می‌گرفتم. مثلا پرسید که آیا خط هواپیمایی برای بچه‌ی ده‌ماهه‌شان منوی سرلاک دارد یا نه. گفتم بهتر است سرلاک مورد نظرشان را با خودشان ببرند.

اين عيد سعيد باستانی

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

سه‌روز در يك فروشگاه كارت‌پستال

سه‌روز از بهمن امسال، رفتيم به كارت‌پستال‌فروشي يساولي و از رهگذران خيابان خواستيم داخل بيايند، يك كارت به قصد هديه‌دادن انتخاب كنند و با آن عكس بگيرند. از آن‌ها كه قبول كردند، پرسيديم كارت را براي چه‌كسي برمي‌دارند و آيا چيزي هم روي آن مي‌نويسند؟

عکس‌های آلبالویی

اسفند ۱۳۹۲ و فروردین ۱۳۹۳

مش‌رحمت فقط يك جور سر مي‌تراشيد؛ چمني. ابزار اين كار هم از غنايم جبهه‌ي متفقين بود: يك موزر دستي نمره دوازده. عيد و غير عيد هم نداشت. پدرم همين‌كه ‌مويمان به اندازه‌ی هنر‌نمايي مش‌رحمت بلند مي‌شد ما را مي‌برد سرگذر و مي‌سپرد دستش.

مرداد ۱۳۸۹

به بهانه رحلت پيامبر اسلام

همين كه يكي رسالت داشته باشد آدم را با لطف بيدار كند، لطف خودش را دارد؛ يكي كه دست بكشد بر سر روح و نجوا كند: «بلند شو برويم»، ما لای پلك‌ها را اندكي باز كنيم، خميازه بكشيم و پشت كنيم و او زمزمه كند: «به زمين چسبيدي؟». هراسان بپرسد: «به همين جا راضي شدي؟»

نذر من قورمه سبزي بود

آذر ۱۳۸۹

روايت عزاداری در اواخر دوران قاجار در خاطرات عبدالله مستوفی

روضه بهانه و اصل مقصود انتشار تربيت و معلومات اسلامي در توده مردم بود. گذشته از منبر واعظ‌ها كه نصف بيشتر اوقات روضه را اشغال مي‌كرد، همان روضه‌خوان‌ها و ذاكرين هم مطالبي براي مردم مي‌گفتند كه مايه پرورش افكار و اخلاق آنها بود.