گفتن يا نگفتن حقيقت، و تا كجا گفتن يا نگفتن، مسئلهاي است كوچكتر از مسئلهي تغيير ديدگاه، چون زندگيتان را در هر برهه جور ديگر ميبينيد، مانند صعود در كوهستان و تغيير چشمانداز در هر پيچ و خم مسير.
كورت ونهگات را بسیاری به عنوان صدای زمانهی خود میشناسند. نویسندهای که آثارش در همهی نقاط جهان خوانده شده و تاثیرش بر ادبیات بعد از جنگ جهانی دوم غیرقابل انکار است. اما اوضاع از ابتدا اینطور نبود؛ونهگات در سالهای نخست نویسندگی به تواناییهای خودشک داشت.
در یک فرهنگ ادبي بازارمحور همهچيز براي قشر پرولتاريا، يعني براي ما نويسندهها، سختتر است. بين همهي همکاران نويسندهام، بيشتر از همه دلم به حال اروپاي شرقيها ميسوزد، شايد بهخاطر اينكه خودم به آن دستهي نه چندان خوشنام تعلق دارم.
اوایل دورهی دانشجویی و بیسوادی، بخشی از شهریهام را با بایگانی کردن کتابها در بخش کلاسیک کتابخانهی دانشگاه جانزهاپکینز که اتفاقا قفسههای کتابخانهی مدرسهی مطالعات شرقی هم آنجا بود پرداخت میکردم. میشد ساعتها در آن هزارتوی باشکوه گم شد و خود را با داستان سرخوش و سرشار کرد.
هزارويكشب مثلِ نسیمی از داستانها که از هند بوزد شروع شد و سر راهش در ایران، بینارودان، شام و مصر هر چه داستان منقول و مکتوب بود، برداشت. تا مدتها هزارويكشب جزیی از فرهنگِ عامهی خاورمیانه بود و با اینکه نسخههایی از آن در بازارهای بغداد و اسکندریه کرایه داده میشد اصلا از طرف نویسندهها و اهل ادب، جدیگرفته نمیشد.
دیدگاه والتر بنیامین نسبت به شهر مدرن، در شیوهي نگاه ما به شهر مدرن تاثیرگذار بوده است. او در آثارش بر فرد مدرن و تجربیاتش تمرکز داشت. برای او تجربهی شاخص کلانشهرها «مواجهه با جمعیت» و «واکنش فرد دربرابر اجتماع بزرگ غریبهها» بود و حسی از «ترس، بیزاری و وحشت» که از پس این تجربه میآمد.
در چشماندازی گسترده، وقتی موضوع شهر در ادبیات مطرح است، ما بیشتر داستان را در نظر داریم. ولی بیگمان این داستان و بهخصوص نوع رمان بوده که به شهر ادای دین کرده و کلید ادراک ما از شهر شده است. امروز اگر تصوری از لندن قرن نوزدهم داریم به واسطهی رمانهای چارلز دیکنز است، حال گیریم که از طریق اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی آن بوده باشد.
جهانی شدن ادبیات فکر خوبی بهنظر میرسد. ادبیاتی که بهراستی از همهنظر جهانی است باید همدلی خوانندگان را بیشتر برانگیزد و تعصبات بومی را از میان ببرد، ما را از سلولهای نمناک عقاید و افکار محدود محلی آزاد کند تا بتوانیم در خیال با مردمانی در دوردستترین مکانها و زمانها همراه شویم.
من این عنوان را دزدیدم نهفقط چون کلماتش طنینی درست داشت بلکه چون به نظر میرسد این کلمات همهی چیزهایی را که باید به شما بگویم، به شیوهای معنادار، یکجا جمع میکند. من هم مثل بسیاری از نویسندگان فقط این «موضوع» و این «حیطه» را دارم: نوشتن. نمیتوانم از ورای حیطهام برای شما گزارش کنم.