مرداد ۱۳۹۴
آقای ونهگات در سوماترا
چگونه «سلاخخانهی شمارهی پنج» تصور مرسوم از ادبیات جنگ را تغییر داد؟
تا حدی میدانستم که کلاسیک است. میدانستم که به جنگ جهانی دوم ربط دارد، که نویسنده خودش در بمباران درسدن حاضر بوده. اینها همه امیدوارکننده بود. در آن زمان، از صدقهي سر قهرمان و الگویم ارنست همینگوی، اعتقاد داشتم که نوشتهي خوب به «اتفاق وحشتناکی که یک نفر شاهدش بوده باشد» نیاز دارد.
خواندن رمانها بهنظرم کاری عادی میآید، در حالی که نوشتنشان کار غریبی است. دستکم تا زمانی که به خودم یادآوری میکنم ایندو چه پیوند محکمی باهم دارند. پیش از همه، چون نوشتن، تمرینِ هنر خواندن است، با سختی و دقت خاص خودش. شما مینویسید تا بخوانیدش و ببینید خوب است یا نه.
منظور از پدیدههای فراطبیعی، چیزهاییاند که با قوانین علمی قابل توضیح نیستند. گرچه اگر تاریخ ادبیات را با دور تند نگاه کنیم میبینیم که گاهی حضور این عوامل كمرنگتر شده است، اما هرگز از صحنهی روایتهای بشری بهکلی کنار نرفتهاند.
«لذت قصههای پریان در فرم آنها نهفته است.» پی بردهام كه خود من بهطور كلی بیشتر شیفتهی لذت حاصل از فرم و بهطور خاص شيفتهي فرم قصههای پریان هستم و بنابراین مشتاقام آنچه را تكنیكهای قصههای پریان در حق نوشتههای من انجام دادهاند و كاری را كه میتوانند با نوشتههای شما بكنند، در میان بگذارم.
دوست دارم در این نوشته از این حرف بزنم که چطور میشود به نویسندهی کتابی تبدیل شویم که محتاج نوشتنش هستیم. قبول دارم که با حرفزدن از اثر خودم و گفتن ماجرای گذارم از شکست به موفقیت، این خطر وجود دارد که بهنظر بیاید دارم خودم را تحویل میگیرم یا بیش از اندازه مجذوبِ خودم هستم.
استعارهی کودک آسیبدیده استعارهی دقیقی است، زیرا آن ترکیب عشق و دلزدگی را در خود دارد؛ همان حس نویسندهی داستان نسبت به چیزی که دارد روی آن کار میکند. کودک آسیبدیدهتان، حتی در اوج لحظات مهیب بودنش، بهشکلی بخشهایی از وجودتان را که گمان میکنید بهترین بخشهایش باشند، لمس میکند و بیدار میکند.
اتفاقا دهدقیقه گوشدادن به یک کتاب وسط سرشلوغیها لذتبخش است شاید به این دلیل که برای شروع کافی است تنها دگمهای فشار دهید. برعکس، کمتر کسی میتواند در عرض دهدقیقه مشغول خواندن کتاب كاغذي شود، شاید چون آمادهي خواندن شدن براي برخي افراد زمانبر است.
چطور ميتوانم با نبودِ کتابهاي ترجمه کنار بيايم، وقتي کلي زبان مهم هست که نميتوانم بخوانم و کلي کتاب ارزشمند ادبي وجود دارد که اگر ترجمه نميشدند، از آنها بيخبر ميماندم؟
داستان نوشته و خوانده ميشود تا زندگيهايي را در اختيار انسانها بگذارد كه از نداشتنِ آنها ناراضياند. خميرمايهي هر رمان، حاوي رگهاي از تسليمنشدن و اشتياق است.
امروزه به ازاي هر كتابخواني كه ميميرد، يك تماشاگر متولد ميشود… از نظر منتقدها، حركت از سمت فرهنگِ مبتني بر ادبياتِ مكتوب به فرهنگ مبتني بر تصاويرِ مجازي مصیبتبار است، حركتي كه نطفهاش با تلويزيون بسته شد و حالا دارد با كامپيوتر به بلوغ ميرسد.