تیر ۱۳۹۵

روا‌يت اهالی جز‌يره‌‌ی هنگام از سقوط ايرباس ۶۵۵

می‌گویند مرگ در آسمان بهترین مرگ است. قبل از اینکه بدانی چه شده یا بر اثر برخورد موشک، یا بر اثر اختلاف فشار هوای درون و بیرون آن‌قدر سریع می‌میری که هیچ‌چیز حس نمی‌کنی.

خرداد  ۱۳۹۵

روايتی از مقاومت تکاوران نيروی دريايی در خرمشهر

می‌گوید در روزهای خیلی سختی با هم بوده‌ایم؛ در جنگ. و عاطفه‌مان در صلح از بین نمی‌رود. می‌گوید رابطه‌مان ناگسستنی است. پایداری محبت ایجاد می‌کند. می‌گوید خون همه‌ی ما با هم در خرمشهر ریخته شده.

اسفند ۱۳۹۴ و فروردین ۱۳۹۵

نوروز در تاجيکستان

تاجيك‌ها عاشق جشن نوروزند. شاید برای این است که در طول هفتاد سال تسلط کمونیست‌ها بر کشورشان، اجازه نداشته‌اند بهار را جشن بگیرند. کمونیست‌ها خط‌شان را عوض کرده‌اند، تاریخ‌شان را هم اما عشق‌شان به بهار را نتوانسته‌اند کم کنند. جشني که نه یواشکی و در خانه‌ها، که در تمام شهر برگزار می‌شود. به علنی‌ترین شکل ممکن، به تلافی هفتادسال پنهان‌کاری. همه از خانه‌ها بیرون می‌آیند و مثل خانواده‌ای بزرگ، پنج روز تمام، بهار را با موسیقی و پایکوبی جشن می‌گیرند.

بهمن ۱۳۹۴

چند روایت‌ از مه‌دود ۱۹۵۲ لندن

لندني‌ها با مه و حتي مه‌دود غريبه نبودند و سال‌ها بود كه عملا هيچ زمستاني بدون ابرهاي غبارآلودِ سرگردان نمي‌گذشت، اما اين بار ماجرا فرق داشت.

بهمن ۱۳۹۴

روایت‌هایی از اعتصاب شرکت ‌نفتی‌های جزیره‌ی خارک ، در ماه‌های منتهی به انقلاب اسلامی

شهریور ۱۳۵۷ اوضاع خیلی به‌هم ریخته بود. ما در خارک و روی سکوهای نفتی دست‌مان از مبارزه در شهرهای بزرگ کوتاه بود.

بهمن ۱۳۹۴

چند قاب از روزهای انقلاب اسلامی

انقلاب مال آدم‌هاست. مال جمع آدم‌ها. مال حضورشان در کنار هم. در عکس‌های انقلاب معمولا هویت جمعی آدم‌ها ثبت شده.

دی ۱۳۹۴

چندقاب از آدم‌ها در خواب

در تمام طول خواب،‌ آدم‌ها ظاهرا همان‌جایند. جسم‌هایشان که همان‌جاست اما انگار آنجا نیستند. کجایند؟ نزدیک؟ دور؟ نمی‌دانیم. تنها می‌توانیم بفهمیم که در تقلایند. در حال طی کردن مرزهایی نامرئی.

آذر ۱۳۹۴

روایتی از بزرگ‌ترین سانحه‌ی اتمی غیرنظامی جهان

…ما تازه ازدواج کرده بودیم. هنوز وقتی بیرون قدم می‌زدیم و حتی وقتی به مغازه‌ای می‌رفتیم، دست همدیگر را می‌گرفتیم. به او می‌گفتم: «دوستت دارم» ولی هنوز نمی‌دانستم چقدر دوستش دارم… اصلا تصوری نداشتم… ما در خوابگاه ایستگاه آتش‌نشانی که او در آن کار می‌کرد، زندگی می‌کردیم.

مهر ۱۳۹۴

هر چند سال هم که بگذرد، هر چند دهه، جوان‌های توی قاب‌های قدیمی عکس،‌ همچنان سرحال و سرزنده‌اند. اگر آن روز خندیده باشند، تمام سال‌های بعد را می‌خندند. اگر گریه کرده باشند، گریه می‌کنند. عکس، آدم‌ها را توی قاب محبوس می‌کند و به همراه‌شان چشم‌ها و نگاه‌ها و حس و حال‌ها را. آدم‌های عکس انگار در زمان جادو شده‌اند و نیاز به کسی دارند تا این جادو را باطل کند و آن‌ها را از اسارت تصویر بیرون بیاورد و در امروز جاری کند.

شهریور ۱۳۹۴

مردم بلومینگتون، به عادت دیگر ایالت‌های غربی آمریکا، آدم‌هایی نه غیرصمیمی بلکه تودارند. غریبه‌ها به شما لبخندهایی گرم و صمیمانه می‌زنند، اما معمولا خبری از گپ‌وگفت‌های غریبه‌ها در صف‌‌های انتظار نیست. اما حالا، از صدقه‌سرِ «وحشت»، موضوعی برای بحث پیدا شده که همه‌ی آن کم‌رویی‌ها را درمی‌نوردد، انگار که یک‌جوری همه‌ی ما، ایستاده‌ کنار هم، تصادف یکسانی را شاهد بوده‌ایم.