چه زيباست هيجان و خوشبختي و به فراموشي سپردن خاطرات تلخ! مرضيه جان! اميدوارم که حالت خوب باشد و مثل هميشه قوي و محکم و مطمئن هستم که اين چنين نيروي ايمان و وفاداري و محبتي که در تو عزيزم ميباشد هرگز سست نخواهد شد و کسي که چون تو ارادهاي محکم دارد، هرگز روحيهاش را از دست نخواهد داد.
اولینبار با ستاد بازسازی برگشتیم خرمشهر. به شهر که رسیدیم، پدرم سجده کرد. من هی خاک را توی مشتهایم میگرفتم و بو میکردم و اشک میریختم. احمد با دستش حدود خانهمان را نشانم داد. اما دیگر خانهای وجود نداشت. روی زمین نشستم و همینطور جای خالیاش را نگاهش کردم.
همدلی ما در گفتن «چه ماهی بزرگ و گوشتیای» خلاصه میشد. احساسات آبکی زیادی توی این حرف است ولی وقتی به تصویر درمیآید ملموستر و قابل درکتر میشود. فرقش مثل دیدن حادثه از تلویزیون است. اما وقتی صحنه را از نزدیک و بدون هیچ واسطهای میبینی، نمیتوانی فقط تماشاگر باشی، اثرش را میگذارد.
نظام پزشکي مرکز مراتب امتنان خويش را از کليهي همکاران عزيز در سراسر مملکت که در موقعيت حساس کشور، با نهايت صبر و بردباري وظائف اخلاقي و انساني خود را فارغ از هرگونه مسائل جانبي به نحو مطلوب انجام داده، و در تسکين آلام بيماران و دردمندان و مجروحان مجاهدات قابل تقديس معمول داشتهاند، اعلام ميدارد.
زمستان ۵۷ عکسهای رنگی هم دارد اما انقلاب، مثل جنگ و اتفاقهای شدید و غلیظ دیگر، انگار با سیاهوسفید بیشتر جور است. روی نگاتیو سیاهوسفید، رنگها به سود «فرم» کنار میروند: سایهروشنها شدت پیدا میکنند، بافتها واضحتر میشوند و خطها و زاویهها تیزتر. جزئیات روزمره رنگ میبازند تا کنش و تنش برجستهتر شوند.
برق قطع شده و شهر در سكوت مطلق است. نه گریهای، نه فریادی، نه فعالیتی. دوسال قبل براي يك سفر تفريحي و دیدن ارگ قديم آمده بودم بم، شهر را ميشناسم. چراغقوهی پرقدرتی را که همراه دارم روشن ميكنم و روی شهر مياندازم.
این مجموعه ادای دینی است کوچک به صبر و استقامتی که آزادگان برای حفظ وطن و آرمانها به خرج دادند. شرح عکسهای این مجموعه، خاطراتی است که ساسان مؤیدی از لحظهی ثبت آنها به یاد دارد.
موشكها تا آخر فروردين به فرود ناغافلشان در گوشهوكنار تهران ادامه دادند و نوروز ۱۳۶۷، به اين ترتيب براي پايتخت و ساكنانش رنگوبوي ديگري پيدا كرد.
این اولینبار است که میبینم تجمع خیابانی به شلیک گلوله منجر میشود. برای من، این لحظه، «غسل تعمید آتش» است؛ لحظهای که میفهمم این، اتفاق کوچکی نیست که بگذرد و فراموش شود. این یک ماجرای بزرگ است و من هم بخشی از آن خواهم بود.