فرقی ندارد عکس دستهجمعی کدام کلاس درس در کجای دنیا باشد و شاگردانش در چه سن و سالي؛توی هرکدامشان چندتایی از این چهرهها پیدا میشوند. کلاس درس، انگار بیشتر از آنکه ترکیبِ اتاق و تخته و معلم و شاگرد باشد، از حضورِ این چشمها و نگاهها شکل میگیرد.
روایت تصویری این شماره عکسهایی از پنجرههای مجموعهي مسکونی اکباتان است. عکاس انگار رهگذری کنجکاو است که پای هر پنجره که رسیده پا کند کرده و چند لحظهای به این قابها خیره مانده. به اشيايي كه هركدام به دليلي سر از آنجا درآوردهاند. هر کدام چند وقت دیگر در قاب پنجرهها خواهند ماند؟
کنار اتاق تولد امام، یک اتاقک خیلی کوچولو است که محراب سادهای دارد، آنقدری که جای نماز خواندن یک نفر بشود. ظاهرا آن قدیمها اتاق را برای نماز خواندن اهل خانه در نظر گرفته بودند. توی خانههای الان آدم یا باید وسط هیاهوی تلویزیون و مهمانها قامت ببندد یا برود توی آشپزخانه بچسبد به میز غذاخوری.
تمام کودکیام عاشق اسب بودم. بزرگترين آرزوی بچگیام بود. هميشه در خيالم سوار بر اسب سیاهی بودم که میتاخت و یالهایش به صورتم میخورد. با اسب خیالیام به مدرسه میرفتم. در خيابانها قدم ميزدم.
امروز شصتِ بهار است. شصت روز از بهار گذشته. خوزستان گرم است. گرم و خشک. بچهها توی چشمه بازی میکنند. زنها خودشان را باد میزنند. کسی آتش روشن نمیکند. غذا نان و ماست است. سرد و سبک و ساده. ماست را امروز نخوری تا فردا ترش شده.
در اولین روز فوریه ۲۰۰۳، شاتل «کلمبیا» دقایقی مانده به فرود بر زمین، منفجر شد و علاوه بر از بین رفتن هفت سرنشینش، مسئلهی دیگری به وجود آورد. «کلمبیا» قرار بود وسیلهی بازگشت دو فضانورد آمریکایی ساکن ایستگاه فضایی بینالمللی به زمین باشد.
همهی این پناهجویان در گذشتهی نزدیک، در آن شبی که مخفیانه و با حداقل اسباب و وسایل جلای وطن کردهاند، مجبور شدهاند پیش خودشان به سوالهایی شبیه این جواب بدهند: کدام را بردارم؟ دوست دارم چه چیزی را همیشه همراه داشته باشم؟ اگر دیگر به این خانه برنگشتم، اگر جنگ بهزودی با خاک یکسانش کرد کدامشان را میخواهم نجات بدهم؟
گريهام ميگيرد. هرقدر هم براي سفر آماده باشيد باز هم در لحظههاي آخرِ قبل از حرکت اضطراب و آشوبي هست که نميشود از آن فرار کرد. اينجور وقتها هزار فکر بيربط ميآيد سراغ آدم، از خاطرههاي تاريخگذشته گرفته تا اتفاقات مبهم آينده. از سالن ميزنم بيرون. نزديک ساختمان اصلي ترمينال، کنار محوطهي بازي کوچکي که چند تاب و سرسره دارد روي نيمکتي مينشينم.